جدول جو
جدول جو

معنی فگار کردن - جستجوی لغت در جدول جو

فگار کردن(دَ دَ)
آزردن. رنج دادن و مجروح ساختن:
سوی گل او اگر تو دست بری
دست تو را خار او فگار کند.
ناصرخسرو.
گرچه همی خلق را فگار کند
کرد نیاردهمی فگار مرا.
ناصرخسرو.
کسی کند تن آزاده را به بند اسیر
کسی کند دل آسوده را به فکر فگار؟
سعدی.
زدن بر خر بی گنه چند بار
سر و دست و پهلوش کردن فگار.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرار کردن
تصویر فرار کردن
دور شدن ناگهانی و با سرعت زیاد از موضع خطر، دور شدن از دسترس و نظارت کسی،
کنایه از تن ندادن و تسلیم نشدن در برابر کار یا وضعیتی مثلاً فرار از خدمت سربازی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ هََ لَ)
آزردن. خستن. مجروح کردن. (یادداشت مؤلف) : او مسواک بدندان بکرد و بر دندان نیرو بکرد عایشه گفت نیرو سخت مکن که دندان افگار کنی. (ترجمه طبری بلعمی).
مار مردم نیت بد بود اندر دل
بدنیت را جگر افگار کند مارش.
ناصرخسرو.
درین حال زنبوری از هوا بدهان او درآمد و دهان او را افگار کرد چنانچه بدرد عظیم مبتلا گشت و بی آرام شد. (انیس الطالبین بخاری ص 122).
و رجوع به شواهد افگار شود
لغت نامه دهخدا
(غُ رَ کَ دَ)
نگاشتن. نقش کردن. نقاشی کردن:
برش چون بر شیر و رخ چون بهار
ز مشک سیه کرده بر گل نگار.
فردوسی.
، نقش کردن. ثبت کردن:
بر درگه خلیفه دبیران همی کنند
توقیع نامه های تو بر دیده ها نگار.
فرخی.
به سان فرقان آمد قصیده ام بنگر
که قدردانش کند در دل و دو دیده نگار.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی ص 281).
، کشیدن. ترسیم کردن. تصویر کردن. نگاشتن. صورت و شکل چیزی را نقاشی کردن:
بفرمود تا زخم او را به تیر
مصور نگاری کند بر حریر.
فردوسی.
فریدون ابا گرزۀ گاوسار
بفرمود کردن به آنجا نگار.
فردوسی.
بر آن تخت صد خانه کرده نگار
خرامیدن لشکر و شهریار.
فردوسی.
بس نمانده ست که شاهان ز پی فخر کنند
صورت تخت تو و نام تو بر تاج نگار.
فرخی.
کس نیاید به پای دیواری
که بر آن صورتت نگار کنند.
سعدی.
آن صانع لطیف که بر فرش کاینات
چندین هزار صورت الوان نگار کرد.
سعدی.
، زینت کردن.آراستن. به نقش و نگار چیزی یا جائی را آراستن:
یکی کاخ دیدند نو شاهوار
به زرّ و گهر کرده یکسر نگار.
اسدی.
، رنگین کردن. نگارین کردن. خضاب کردن. بزک کردن:
فروهشته از گوش او (گربه) گوشوار
به ناخن بر از لاله کرده نگار.
فردوسی.
هر شب همی کنم همه اطراف روی خویش
بی روی چون نگار تو از خون دل نگار.
وطواط.
، ترصیع کردن. از جواهر نقش ها بر چیزی نگاشتن:
فروهشته از تاج دو گوشوار
به درّ و به یاقوت کرده نگار.
فردوسی.
ز پیروزه کرده بر او بر نگار
بر ایوانش یاقوت برده به کار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ بُ دَ)
گریختن. جستن. رجوع به فرار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از آهار کردن
تصویر آهار کردن
آهار زدن آهار کردن آهار مالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزار کردن
تصویر آزار کردن
آزردن آزار رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهار کردن
تصویر بهار کردن
شکفته شدن گل و شکوفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگاه کردن
تصویر آگاه کردن
مطلع کردن با خبر کردن خبردار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوار کردن
تصویر آوار کردن
در بدر کردن، خراب کردن ویران ساختن، غارت کردن چپاول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
حرکت کردن راه رفتن:) چرا همی نکند بر دو چشم من رفتار (حافظ)، سلوک کردن عمل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گریختن جستن که نتوانی ز بند چرخ رستن ز تقدیری که یزدان کرد جستن (ویس ورامین) گریختن جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگاه کردن
تصویر آگاه کردن
مطلع کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرار کردن
تصویر فرار کردن
اهرب
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از فرار کردن
تصویر فرار کردن
Abscond, Elude, Escape, Flee, Scamper
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فرار کردن
تصویر فرار کردن
s'enfuir, échapper, s'échapper, fuir, gambader
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فرار کردن
تصویر فرار کردن
فرار کرنا , بچنا , فرار کرنا , تیز دوڑنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از فرار کردن
تصویر فرار کردن
fugir, eludir, escapar, correr rapidamente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فرار کردن
تصویر فرار کردن
сбегать , уклоняться , убегать , юркать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فرار کردن
تصویر فرار کردن
fliehen, entkommen, flitzen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فرار کردن
تصویر فرار کردن
uciekać, unikać, biegać szybko
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فرار کردن
تصویر فرار کردن
тікати , уникати , тікати , втікати , мчати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فرار کردن
تصویر فرار کردن
পলায়ন করা , এড়িয়ে চলা , পালানো , পালানো , দ্রুত দৌড়ানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از فرار کردن
تصویر فرار کردن
fuggire, sfuggire, scappare, correre velocemente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فرار کردن
تصویر فرار کردن
หลบหนี , หลบหนี , หนี , หนี , วิ่งเร็ว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از فرار کردن
تصویر فرار کردن
kutoroka, kuepuka, kukimbia haraka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از فرار کردن
تصویر فرار کردن
kaçmak, hızla koşmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از فرار کردن
تصویر فرار کردن
逃げる , 避ける , 駆け回る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فرار کردن
تصویر فرار کردن
逃跑 , 逃避 , 奔跑
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فرار کردن
تصویر فرار کردن
fugarse, eludir, escapar, huir, correr rápidamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فرار کردن
تصویر فرار کردن
도망가다 , 피하다 , 도망가다 , 도망가다 , 뛰어다니다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فرار کردن
تصویر فرار کردن
melarikan diri, menghindari, berlari cepat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از فرار کردن
تصویر فرار کردن
भाग जाना , बचना , भागना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فرار کردن
تصویر فرار کردن
vluchten, ontlopen, ontsnappen, snel rennen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فرار کردن
تصویر فرار کردن
נָסַע , להתפשט , לברוח , לברוח , לרוץ במהירות
دیکشنری فارسی به عبری